آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

آنایی زود خوب شو

صبح که بیدار شدی اومدی پیشم و منم یهو از خواب بیدار شدم و مثل آدمی گیج و منگ و با یه ذهنیتی از مریضیت دستم ناخوداگاه رفت سمت پیشونیت که ببینم تب داری یا نه ؟خدا رو شکر تب نداشتی ولی کمی داغ بودی تب سنج رو گذاشتم زیر بغلت و دیدم نه دمای 37 رو نشون داد و خیالم راحت شد تا الان هم مشکلی نداری و فقط کسلی و بخاطر داروییه که . میخوری این سری تا آخر باید شربتت رو بخوری تا خیالم جمع جمع بشه . تا بعد گلم ................... غروب کلی بهونه گرفتی منم گذاشتم پای مریضیت ؛ تلفنی  از بابایی پدرام خواستی زود بیاد و ببردت ددر اونم قول داد این کار رو بکنه ؛ شب ساعت ٩و نیم با هزار ادا و اصول آماده شدی که یه دوری بریم بیرون و تو ماشینم همش ش...
29 شهريور 1391

91.6.27

سلام مامانی من این روزا اصلا حالت خوب نیست و حال منهم بده ؛ صبح خیلی گریه کردم و بهم گفتی مامان گریه نکن ولی وقتی تو این وضعیت تب و بی حالی میبینمت خیلی حالم بد میشه از پریروز که یهو تب کردی و دیروز بردمت دکتر و تشخیص داد که تب ویروسیه تا الان هنوزم تب داری و خدا خدا میکنم که هر چی زودتر خوب شی . دیشب تا ساعت 2 بیدار بودم و مدام با حوله خیس تن کوچولوت رو خنک میکردم تا اینکه تبت اومد پایین ولی هنوزم کمی داغ بودی امروز صبح مادر جون مینا و بابایی رفتن و منم اصلا حوصله ندارم . زودتر خوب شو دخملی گل من. ...
27 شهريور 1391

ما اومدیم

آنای عزیزم دوباره مصمم شدم که بیام و برات بنویسم این مدت که رشت بودیم و بعد اومدنمون هم یه سری اتفاقات باعث شد مامانی خیلی تنبل بشه و دیگه برات ننویسه اما میدونم در آینده حتما منو بازخواست میکنی که مامان جونم حالا که شروع کردی چرا نصفه ؟ ا ین فکرها باعث شد که بیام و دوباره برات بنویسم گلم ...................... میخوام روزای گذشته رو کم کم و مختصر برات یادداشت کنم ............... ...
25 شهريور 1391
1